☆[ماسک هایی از جنس دروغ]☆ پارت [ ۱۶ ]
تلفن رو قطع کردم و وارد اتاق رو به روم شدم که تفنگی رو روی سرم حس کردم...
-اوهایوو دوست پشمالوی من حالت چطوره؟
یه نفر دیگه هم اومد جلو و توی سایه ایستاد، نمیتونستم صورتشو ببینم
مرد تو سایه: جالبه کلیشه ها عوض شده قبلا موشها تو دام گربه ها می افتادن حالا برعکس شده... حالا کم موشها گیرت انداختن گربه کوچولو
آتسوشی: اول اینکه من گربه نیستم ببرینه ام؛ دوم اینکه هیچ شانسی دربرابر ماها ندارید
صدا: شماها؟
آتسوشی: آره منظورم مافیای بندره
صدا: جالبه انقد شکست دادن ما سخت و ترسناکه براتون که باهم هم کاری میکنید؟
آتسوشی: نه.. اصلا هم اینطوری نیست کار گروهی بهتر یعنب.. همکاری.. باعث پیشرفتمون میشه..اصلا تو کی هستی همینطوری تفنگ گرفتین پشت سرم که چی بشه؟
مرد آروم از تویه سایه قدم برمیداره میاد نزدیک تا صورتش معلوم شه
موهاش سیاه و بلند بود چشمای بنفشش به طرز عجیبی روح آدم رو میبلعید
مرد: اسم من فیدوره فیودور داستیوفسکی
جرقه ای توی ذهنم زد.. فیدور داستیوفسکی رئیس موشها همون شیطان پلید که موهبت هارو علیه صاحب هاشون کرده بود(اشاره به سیب مرده)
آتسوشی: تو...
فیدور: عااا ببین نورو ببرینه مون باهوشه یادشه منو
پسری که پشت من وایساده بود تک خنده ای کرد و تفنگ رو از روی سرم برداشت
-هه، البته عمو فیدور کیه که شما رو نشناسه
-بله اینکه معلومه
به پسری که با فیدور حرف میزد نگاه کردم استایل
عجیبی داشت؛
چشمای نیلی،
پوست سفید،
موهای بنفش نسبتا پر رنگ،
یجوریایی شبیه فیودور بود؛ فیودور کیش بود؟اها عموش بود معلومه به عموش میره
فیودور: هه.. هه.. اره خودم میدونم...آتسوشی کون؟
*آتسوشی غرق درافکار خود*
فیودور:آتسوشی کوننن؟؟
آتسوشی:ه...هاااا؟؟ب..بلههه؟؟
فیودور:'_' امم چیزه...اها تورو اوردیم گروگان گرفتیم بعد به پشمتم نییی؟؟پس اعضای مافیای وفادارتون که باهاشون همکاری میکنین کجان؟
آتسوشی:تا الان باید میرسیدن...
نورو:خنده شیطانی* فازت؟؟مثلا تو ببرینه ای بعد انقد قدرتمندی که روت قیمت گذاشتننن بعد منتظر اعضای مافیا و آژانسی که بیان نجاتت بدن؟؟قهقهه*وایی...اخ..دلمم...میدونی...منو تو شاید از نظر قدرت جسمی و موهبت قوی باشیم؛ولی ما یه فرقی باهم داریم،ولی یکیمون احمق تر از اون چیزیه که با داشتن همچین موهبتی و شانسی که بتونه زیر روشنایی و بدون دردسر با دشمن بجنگه و ازش به عنوان یه فرد اژانس و ادم خوبه تعریف بشه؛ بازم از خودش بدش میاد تو گذشته مسخره اش گیر افتاده، درست میگم؟ شاید باید یکم باهوش بودنو یاد بگیری
گربه احمق
آتسوشی: من نه گربه ام؛ نه احمقم، اتفاقا از تو عم عقلم بیشتره اونقدری باهوشم و تو احمقی که نفهمیدی مافیای بندر وارد اتاق شدن :)
نورو و فیودور برگشتن تا پشت سرشونو ببینن که یهو آتسوشی با یه حرکت زد تفنگ نورو رو گرفت و زد محکم زد توی دل فیودور
آتسوشی: حالا کی احمقه؟
-اوهایوو دوست پشمالوی من حالت چطوره؟
یه نفر دیگه هم اومد جلو و توی سایه ایستاد، نمیتونستم صورتشو ببینم
مرد تو سایه: جالبه کلیشه ها عوض شده قبلا موشها تو دام گربه ها می افتادن حالا برعکس شده... حالا کم موشها گیرت انداختن گربه کوچولو
آتسوشی: اول اینکه من گربه نیستم ببرینه ام؛ دوم اینکه هیچ شانسی دربرابر ماها ندارید
صدا: شماها؟
آتسوشی: آره منظورم مافیای بندره
صدا: جالبه انقد شکست دادن ما سخت و ترسناکه براتون که باهم هم کاری میکنید؟
آتسوشی: نه.. اصلا هم اینطوری نیست کار گروهی بهتر یعنب.. همکاری.. باعث پیشرفتمون میشه..اصلا تو کی هستی همینطوری تفنگ گرفتین پشت سرم که چی بشه؟
مرد آروم از تویه سایه قدم برمیداره میاد نزدیک تا صورتش معلوم شه
موهاش سیاه و بلند بود چشمای بنفشش به طرز عجیبی روح آدم رو میبلعید
مرد: اسم من فیدوره فیودور داستیوفسکی
جرقه ای توی ذهنم زد.. فیدور داستیوفسکی رئیس موشها همون شیطان پلید که موهبت هارو علیه صاحب هاشون کرده بود(اشاره به سیب مرده)
آتسوشی: تو...
فیدور: عااا ببین نورو ببرینه مون باهوشه یادشه منو
پسری که پشت من وایساده بود تک خنده ای کرد و تفنگ رو از روی سرم برداشت
-هه، البته عمو فیدور کیه که شما رو نشناسه
-بله اینکه معلومه
به پسری که با فیدور حرف میزد نگاه کردم استایل
عجیبی داشت؛
چشمای نیلی،
پوست سفید،
موهای بنفش نسبتا پر رنگ،
یجوریایی شبیه فیودور بود؛ فیودور کیش بود؟اها عموش بود معلومه به عموش میره
فیودور: هه.. هه.. اره خودم میدونم...آتسوشی کون؟
*آتسوشی غرق درافکار خود*
فیودور:آتسوشی کوننن؟؟
آتسوشی:ه...هاااا؟؟ب..بلههه؟؟
فیودور:'_' امم چیزه...اها تورو اوردیم گروگان گرفتیم بعد به پشمتم نییی؟؟پس اعضای مافیای وفادارتون که باهاشون همکاری میکنین کجان؟
آتسوشی:تا الان باید میرسیدن...
نورو:خنده شیطانی* فازت؟؟مثلا تو ببرینه ای بعد انقد قدرتمندی که روت قیمت گذاشتننن بعد منتظر اعضای مافیا و آژانسی که بیان نجاتت بدن؟؟قهقهه*وایی...اخ..دلمم...میدونی...منو تو شاید از نظر قدرت جسمی و موهبت قوی باشیم؛ولی ما یه فرقی باهم داریم،ولی یکیمون احمق تر از اون چیزیه که با داشتن همچین موهبتی و شانسی که بتونه زیر روشنایی و بدون دردسر با دشمن بجنگه و ازش به عنوان یه فرد اژانس و ادم خوبه تعریف بشه؛ بازم از خودش بدش میاد تو گذشته مسخره اش گیر افتاده، درست میگم؟ شاید باید یکم باهوش بودنو یاد بگیری
گربه احمق
آتسوشی: من نه گربه ام؛ نه احمقم، اتفاقا از تو عم عقلم بیشتره اونقدری باهوشم و تو احمقی که نفهمیدی مافیای بندر وارد اتاق شدن :)
نورو و فیودور برگشتن تا پشت سرشونو ببینن که یهو آتسوشی با یه حرکت زد تفنگ نورو رو گرفت و زد محکم زد توی دل فیودور
آتسوشی: حالا کی احمقه؟
۳.۶k
۱۵ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.